روزهای خوب مریم بودن ...
86/7/20 :: 12:41 صبح
دیشب نمازم قضا شد ، شوق دعایی نمانده ست
گویی که کافر شدم باز ، شوق دعایی نمانده ست
بغضی گلوی شبم را ، هی می فشارد دوباره
اینجا تنفس چه سخت است ، دیگر هوایی نمانده ست
ای واژه هایم که لالید ، اینکه خجالت ندارد
حالا شبیه شمایم ، وقتی صدایی نمانده ست
شکل گناه خودم را ، من می شناسم ، بدانید !
سرشار از اعتراضم ، جای ریایی نمانده ست
آبی به رویم بپاشید ، شاید خودم را بیابم
گشتم تمام خودم را ، دیگر که جایی نمانده ست
هر چند حرفم زیاد است ، ماندم چگونه بگویم
فریاد دلتنگیم را ، وقتی که نایی نمانده ست ....
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
80569
8
3
هیچ کجای این
چار تا دیوار پیشانی ام
من را برای تو نشان نکرده اند ...
آخر
کجای این خودم بایستم
تا وقتی که خواستم
دور از خودم کمی نفس بکشم ،
( این هوای تو را می خواهم )
دیوانه ام نکند !
نمی دانم
یادت چرا
از روی زبانم نمی پرد ...
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::