روزهای خوب مریم بودن ...
86/2/18 :: 4:13 عصر
خوب من ، سلام .
... (( خوب بودن )) ، (( خوب شدن )) ، (( بهترین شدن )) . یادت هست چه قدر درباره ی این موضوع با هم حرف می زدیم ؟ چه قدر نقشه می کشیدیم ؟ چه قدر فکر می کردیم ؟ تو فکر می کنی همه ی آدم ها آنقدر به خوب بودن خودشان و راه های بهتر شدن اهمیت می دهند ؟ این چه سوالی ست !؟ حتما همین طور است . هر کسی می خواهد بهترین باشد و یا حداقل اینکه خوب باشد ؛ نه ؟ اما خب تفاوت در اینجاست که هر یک از ما ، راه خوب شدن را با احساس و درک و فهم و دانایی خود ، تفسیر می کنیم ؛ من یک طور ، تو جوری دیگر .
اما من و تو اصرار داشتیم که یک راه را برای رسیدن به خوبی ها پیدا کنیم ، یک راه را با هم طی کنیم ، درست با هم و همزمان گام برداریم . نه ؟ اصرار داشتیم که مثل هم باشیم ، یکی باشیم ، یک روح باشیم ، یک فکر داشته باشیم ، یک دل باشیم . اما یکی شدن حادثه ی ساده ای نبود ...
الان که بیشتر فکر می کنم و دقیق تر که ارزیابی می کنم ، درمی یابم در واقع این من بودم که خیلی اصرار داشتم همدل ، هم گام و یکی باشیم .
برای همین بود که اگر لحظاتی تو را در خودت می دیدم ، تصورم این بود که از هم دور شده ایم . اگر می دیدم که با کسی دیگر از دوستان حرف می زنی و او برایت درددل می کند ، غم دنیا بر دلم می نشست و فکر می کردم میان ما فرسنگ ها فاصله افتاده . تصور غلط من این بود که من و تو ، باید تمام حرف های گفتنی را فقط به هم بزنیم ، نه هیچ کس دیگر .
حالا اقرار می کنم که نادرست بود . احساسات و تصورات و برداشت من از همدلی نادرست بود . تصویر من از (( یکی شدن )) غلط بود ، غلط ! می فهمی !؟ اصلا یکی شدن محال است . آدم با خودش هم نمی تواند یکی شود ! یادت هست آخرین بار راجع به چه حرف می زدیم ؟ تغییر ؛ تحول ...
من و تو و همه ی آدم ها در حال تغییر هستیم و این بار برخلاف ظاهرش ، بسیار هم خوب است . برخلاف اینکه شاید در لحظه ی اول نوعی بی ثباتی را در ذهن تداعی کند ، اما در واقع کاملا سنجیده و منطقی ست و نشانه ی هویت و تشخص . باور کن اصلا این ها را به تمسخر نمی گویم . اعتقادات قلبی من است . می بینی چقدر بزرگ شده ام ؟ پوست انداخته ام . چندین لایه از روحم ورق خورده . حالا دیگر به استخوان وجودم نزدیک شده ام .
آدم ها ، همان گونه که گوش و چشم و صورت و دست و پاهای متفاوتی دارند ، روح و جان متفاوت تری هم دارند . حتی آدم های دو قلو هم کاملا به هم شبیه نیستند ؛ چه از نظر ظاهری و چه از نظر روحی . مطمئن باش به اندازه ی یک خردل هم که شده با هم تفاوت دارند .
به هر حال ، شاید لازم باشد از تو عذرخواهی کنم . من ، تا دیروز حتی ، برای همین (( یکی شدن )) زیاد از تو دلگیر می شدم . خیلی وقت ها ابروهایم را در هم می کشیدم و کوچک ترین حرفی به زبان نمی آوردم تا تو دریابی که روی قانون دوستی پا گذاشته ای ، الفبای عهدمان را فراموش کرده ای و خلاصه اینکه از جاده ی همدلی منحرف شده ای .
حالا دیگر اندیشه هایم عوض شده . دوست داشتن ، مهر ورزی و یکی شدن کاملا از هم متمایز هستند . هر یک از ما می توانیم آدم های بسیاری را دوست بداریم . حتی می توانیم به انسان های زیادی مهر بورزیم . اما با هیچ کس نمی توانیم یکی شویم . هر کس باید راه خوب شدن را به تنهایی طی کند . مگر نه اینکه در آن روز بزرگ که از ما درباره ی زندگی و رفتارمان سوال می کنند ، باید به تنهایی پاسخ دهیم ؟ مگر نه اینکه هیچ کس مسوول عمل دیگری نیست ؟ مگر نه اینکه در آن روز ، تنهایی چنان فراگیر و وسیع است که نمی شود از آن گریخت ؟ آنچه از آن می گریزیم ، نزدیک ترین کسانمان هستند ؛ کسانی چون پدر ، مادر ، برادر ، خواهر و ... دوست !
بنابراین من باید به تنهایی برای خوب شدن تصمیم بگیرم . باید تنهای تنها راه بهتر شدن را بیابم . باید تنها تصمیم بگیرم . این من هستم که باید بین احساسات و مشغله ها و عواطف و کارهایم تعادل ایجاد کنم . در آخر ، این خودم هستم که باید تصمیم بگیرم چه کاری به صلاحم است . حتی اگر با ده ها نفر مشورت کنم ، حرف بزنم و همدلی کنم ، باز هم در نهایت ، خودم هستم که باید انتخاب کنم ، اما خودی که همیشه به خدای خود نگاه می کند ، نه !؟
به نظر تو این معنای توحید نیست ؟این مفهوم توکل نیست ؟ این تفسیر همان آیه ای نیست که (( و ما به انسان از رگ گردنش نزدیک تریم . )) ...
خانه
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
:: کل بازدیدها ::
80983
:: بازدید امروز ::
0
:: بازدید دیروز ::
0
:: درباره خودم ::
:: اوقات شرعی ::
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::