روزهای خوب مریم بودن ...
86/3/1 :: 1:39 عصر
دیشب ، دلم نشست و زار زار گریه کرد . دل من این طوری ست . گاهی می نشیند و برای خودش اشک می ریزد . این طور وقت ها ، من حسابی کسلم . بی حوصله ام . دوست دارم زمان زودتر بگذرد . دوست دارم هی نفس های عمیق بکشم و هوا را با تمام سبکی و پاکی و مهربانی اش ، تو بدهم .
دیشب ، دلم دست خودم نبود . اشک می ریخت و هی مرا بی حوصله تر می کرد . می دانستم دردش چیست . باز هم صبرش کم شده بود . باز هم بهانه ی تو را می گرفت . باز هم جا مانده بود . باز هم سنگین شده بود . باز هم نتوانسته بود کبوتر شود . آخر دل من بعضی وقت ها کبوتر می شود . پر می زند . می رود و بر شانه های خدا می نشیند . بعد ، هی با خدا از خودش ، از روزهایش ، از غصه ها و شادی هایش صحبت می کند . اما دیشب دلم شانه های خدا را فراموش کرد . غصه ها و حرف های دلش انبار شد ...
دیشب ، احساس کردم آسمان کمی دور از دسترس است . احساس کردم همه چیز طور دیگری ست . احساس کردم دیوارها هم بلندتر و نامهربان تر شده اند . دیشب ، زندگی به کام دلم زهر بود .
کاش این قدر از خودم بدم نمی آمد ! کاش همیشه با خدا کنار می آمدم ! راستی خدا که با همه کنار می آید ، خدا که در ازای یک قدم ما چند قدم به ما نزدیک می شود ، همیشه دست های کرمش گره گشای ماست ، خدا که هیچ وقت به بنده هایش بدی نمی کند و همیشه سیل خوبی ها و زیبایی ها از درگاهش بر سر ما جاری ست ، چرا نباید با این خدا کنار بیاییم ؟
گاهی احساس می کنم من بدم ؛ خیلی بد ، آن قدر بد که باید به حال خودم گریه کنم . زار بزنم . گاهی احساس می کنم به خودم ستم کرده ام . در حق خودم کوتاهی کرده ام .
دل من نازک است ، مثل آینه . وقتی توپ گناه به آن بخورد ، یک دفعه هزار تکه می شود . تا حالا بارها تکه تکه شده است . هر چند فرشته ها آن قدر مهربانند که هر بار نشسته اند و با حوصله تکه های دل مرا به هم چسبانده اند .
هر وقت از خودم بدم می آید ، هر وقت خودم را در کوچه ، پس کوچه های ناشناخته گم می کنم ، هر وقت یک پلیس اخمو از خیابان های آسمان می رسد ، موتورش را جلو من پارک می کند ، برگه ی جریمه ای به دستم می دهد ، بعد سرش را با افسوس تکان می دهد و لبش را با دندان می گزد ، آن وقت است که جرینگ ... صدای شکستن ، فضای کوچک دلم را پر می کند .
دیشب ، دلم یکهو لرزید ، غصه اش شد . نشست و زار زار گریه کرد . هی گریه کرد و گریه کرد . دلم گریه کرد و شکست و از هم پاشید و هزار تکه شد و باز گریه کرد و من زمزمه کردم خدا را و ...
برایم دعا کن ! شاید باز خدا با من کنار بیاید . فرشته های مهربانش سر برسند و تکه های شکسته ی دلم را از نو بچسبانند . خدای دلرحم من ! رهایم نکن ... خواهش می کنم ...
م . آرامش
http://www.shazdehkoochooloo.persianblog.com
خانه
:: کل بازدیدها :: :: بازدید امروز :: :: بازدید دیروز ::
:: درباره خودم :: :: اوقات شرعی ::
پارسی بلاگ
پست الکترونیک
شناسنامه
RSS
80572
11
3
هیچ کجای این
چار تا دیوار پیشانی ام
من را برای تو نشان نکرده اند ...
آخر
کجای این خودم بایستم
تا وقتی که خواستم
دور از خودم کمی نفس بکشم ،
( این هوای تو را می خواهم )
دیوانه ام نکند !
نمی دانم
یادت چرا
از روی زبانم نمی پرد ...
:: لینک به وبلاگ ::
:: دوستان من ::
:: لوگوی دوستان من ::
:: اشتراک در خبرنامه ::
:: مطالب بایگانی شده ::